توی فرهنگ لغت ذهن من جاده و خاطره هم معنی ان...
به قول یه دوست مرور کردن خاطره ها وقتی شیرینه که با کسی که لحظه های مشترک
داشتی بشینی و بگی,یادش بخیر...
وقتی سرم رو چرخوندم سمت پنجره ماشین,به یاد خاطره ها,تنها چیزی که دیدم عکس خودم
بود توی شیشه...
-----------------
زندگیمو ورداشتم آوردم
خونه رو هم تحویل دادم
فکرشو نمی کردم ولی واقعن یه زندگی بود واسه خودش!!!
از همه بیشتر دلم واسه کارام وکتابام تنگ شده بود
کتاب که زیاد نداشتم اما همونا...زندگی کرده بودم باهاشون...
مسخ کافکا رو که دیدم کلی خندیدم:دی
کیف سی دیه عزیزم!نیاز حیاتی داشتم بهش!
چقد آشغال پاشغال جمع کرده بودم!!!
آخه ذره ذره مقواها و رنگا واسم حکم جونو داشت وقتی که فکرشو میکردم باید از تو اون
برهوت می زدم و می رفتم وسط شهر تا دوباره بخرم! جونم بالا میومد!!!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن:کی باز حال اسباب کشی داره!
سلام
چه وبلاگ خوشگلی دارید.
مخصوصا رنگ بندی قالب تون.
توی فرهنگ لغت ذهن من هم جاده و خاطره هم معنی ان...
البته کلی مترادف دیگه هم داره...
شاد باشید
یا علی
سلام
نظر لطفته...
خوشبختم ازین حسن تفاهم!
salam.didi omadam :)
سلااااااااام...
بابا خوش قول!:دی
mazerat age dir omadam.pc kharabe.alanam ba internete mobilam omadam. Ghalebe bloget harf nadare
چه عجــــــــــــب!!!
خوش اومدیــــــــــــــی...
ممنونم,ماکه به پای شما نمیرسیم!!!
دختر
چه خوش میگذشته تو خونه ات.
حتما خیلی دلت برای اون همه شادیهای خونت تنگ میشه
:دی!
جاده حس عجیبی به من میده مخصوصا اونایی که معلوم نیس تهش به کجا می رسه.
به قول شاعر که میگه:
... و جاده عروس من می شود
و او مرا راضی نگاه می دارد
او هر چه احتباج دارم به من می دهد
---------------------------------------------------------
نظرم شاید هیچ ربطی به موضوع نداشته باشه ولی اولین چیزی که به ذهنم اومد رو نوشتم
خیلی زیبا بود...
حس زیبایی داری...
منم با شاعر هم نظرم!
ممنونتم...
سلاااااام ....
حالا فهمیدم این چندوقتو کجا بودی... مشغول ساختن این یکی بودی نه؟
چقدر زود زود اساس کشی میکنی!
ماها زود بزرگ شدیم؟ نمی فهمم؟!
زن وطن فعلا نوشتنم نمیاد ... سرم شلوغ و اعصابم خورد.
راستی هفته ی پیش با یه سری از بچه های بود رفتیم شمال خیلی خوش گذشت ....
ســـــــــــــــــــــــــــــــــلام...
:دی
آره دیگه,تا من اومدم همه یاد زندگیشون افتادن!سره همه شلوغ شد!!
خیـــــــــلی....ینی دلم میخواد خفتون کنم!!!نامردا!!!
خدارو شکر...ایشاا...همیشه خوش باشی,مرد وطن...!
به به.....کجا اسباب کشی کردی به سلامتی؟؟؟
من که از زیرو رو کردن خاطرات کلی سر کیف می آم...مثه پیدا کردن یه کتاب زیر یه خروار اسباب خاک گرفته....مثه کشف می مونه....
از سفر برگشتما
وسایلمو آوردم خونه
بستگی به خاطرش داره!
به سلامتی...
می بخشی که نمی تونم بهت سر بزنم و نظر بذارم . ترک کردم . برای مدتی . توی ریدر مطالبت رو می خونم. و جواب رو توی قسمت نظرات می نویسم . اومدم عذر خواهی به هر حال . در ضمن اینجا قشنگه .
من نشناختم!
ولی یه حدسایی زدم...
خواهش می کنم,این چه حرفیه!!!
نظر لطفتونه...
نه عضو نگارخونه نیستم، کار هنری نمی کنم و فقط علاقه دارم. هنرمند نیستم ولی هنرمندان را دوست دارم( البته یه زمانی هنرمند بودم)
راستی لینکوندمت
من هم...
ممنونم.
اینو یادم رفت بگم
اگه ازینکه لینکوندمت خوشت نمیاد بهم بگو تا ...
نه اصلن!!!
!Consciousness
خب کلی خندوندی منو با این اسمی که روی بلاگم یا شاید خودم گذاشتی
ممنون
بدگفتم؟!
:دی
سلام ...
چه خشن ...
بالاخره آپ کردم ...
فعلا زن وطن ...
سلام...
:دی
به سلامتـــــــــــــــــی...
سلام ...
اولا که ممنون ....
دوما که انگار یه خورده گوش شیطون کر تصمیم گرفتی دیر به دیر بنویسی و این خیلی خوبه ...
ولی تو مثل من دیگه نباش ...
سلام...
اولن خواهش می کنم...
دومن :دی :دی :دی . چشم!:دی
آدم میتونه با خودش هم خاطره ها داشته باشه و کلی هم حالش رو ببره
آره خب!
چه نکته سنج...!
بازم بنویس .دوست جون .
چشم,به زودی...
[گل]
راستی چرا اومدی خونه؟؟؟؟درسا تموم شد؟؟؟؟
اونو که انصراف دادم!
انشاا...ترم بعد.